اگر مقید به رعایت انصاف باشیم، با توجه به روشننبودن تکلیف آثار در برخورد با ممیزیهای تلویزیون و سردرگمیای که سازندگان با آن مواجه هستند برشمردن نقاط ضعف و ابهامات آن کار عبثی است. چطور ممکن است در گفتوگو با نویسندهای که دیگر خودش را صاحب تمام و کمال کارش نمیداند از ایرادهای آن کار حرف بزنی؟ و به نتیجهای برسی؟ گرچه او ساعتها بنشیند و فاصله ایدهاش را تا اجرا برایت توضیح دهد. با اینحال بیتفاوتگذشتن از کنار مجموعهای مثل «اشکها و لبخندها» که دیگر اثری از اشکها و لبخندهایش باقی نمانده اما باز توانست مخاطبش را پیدا کند و راضی نگهدارد، بیانصافی بود. بنابراین تلاش کردیم در گفتوگوی مفصلی با نویسنده و تهیهکننده مجموعه، قدری به دلایل افت کار در بعضی موارد پی ببریم.
- آقای کاظمیپور در ابتدا برایمان جالب است که بدانیم ماجرای آن پایانی که شما برای سریال «اشکها و لبخندها» نوشته بودید و همه عوامل میگویند خیلی جذاب بوده و حالا تغییر کرده چیست؟
کاظمیپور: این مربوط میشود به طرح اولیهای که ما به تلویزیون ارائه کردیم. درواقع تابستان سال پیش بود که من طرحی نوشتم برای یک تلهفیلم که قرار بود آقای عفیفه آن را تهیه کنند و آقای فتحی کارگردانی. اسم آن هم «اشکها و لبخندها» بود و داستان مردی بود که یک روز مانده به عروسی دخترش فوت میکرد و قبل از آن وصیت کرده بود که اگر مرد، عروس و داماد مراسم ازدواجشان را برگزار کنند و مراسم را بهخاطر فوت او بههم نزنند.
و این مرد خواهر و خواهرزادهای داشت (همین شمسی و پسرش) که خواستگار دختر او بودند و اینها وقتی خبردار میشدند برادر مرده، میآمدند و در خانه حشمت عزاداری بهراه میانداختند و به این ترتیب در این خانه 2 گروه میشدند؛ یک گروه در حیاط مراسم عروسی داشتند و یک گروه در خانه، گریه و عزاداری میکردند. خانواده داماد هم کلی هزینه کرده بودند و از طرفی نمیخواستند وصیت مرده روی زمین بماند؛ آنها زنگ میزدند و مهمان دعوت میکردند و آنها زنگ میزدند کنسل میکردند و رقابت میکردند برای جذب مداح و خواننده و مهمانهای یکدیگر را میدزدیدند. مهمانها با 2دست لباس میآمدند؛ میرفتند آن طرف گریه میکردند و میآمدند این طرف میرقصیدند و این یک کمدی موقعیت بود.
- خیلی جالب میشد و به این ترتیب «اشکها و لبخندها» معنا پیدا میکرد.
بله و حرفش این بود که مرگ یا زندگی؛ بالاخره کدام مهمتر است؟ و اینکه چرا فرهنگ ما ایرانیها همیشه مرگ را ترجیح داده به زندگی و همیشه ترجیح دادهایم عزادار بمانیم تا اینکه شاد باشیم و حس غصهخوردن در ما قویتر است. برای همین در نهایت این دو مجلس با هم ترکیب میشد و تبدیل به عروسی و همه به این نتیجه میرسیدند که زندگی مهمتر است و باید زندگی را پاس بدارند.
- حالا چرا این طرح پذیرفته نشد و تغییر کرد و چطور تبدیل شد به سریال؟
این طرح را آقای عفیفه بهمنماه برای ساخت سریال به تلویزیون ارائه کردند. قبل از آن از من پرسیدند که به نظرت این کار شدنی است و من هم برای اینکه متهم به منفیبافی نشوم گفتم بله میشود و باز برای اینکه ثابت کنم شدنی است یک پیشداستان نوشتم که ظرفیت یک سریال 13قسمتی را داشته باشد. این طرح تصویب شد و ما رفتیم با مدیران صحبت کردیم، منتها آن بخش پایان کار که اصلاً همان طرح اصلی ما بود با مشکل مواجه شد و البته تاحدودی هم حق با تلویزیون بود، چون پارسال با سریال «بزنگاه» یک تجربه اینچنینی را پشت سر گذاشته بود که در آن مرگ و مراسم ختم و... به استهزاء گرفته شده بود. هرچند که قصد عوامل آن کار هم نقد آن نوع مراسمها بود ولی بههر حال بازتابهای منفی داشت و حساسیتها را نسبت به این موضوع بالا برده بود و این نگرانی را داشتند که این شکل کار، بیاحترامی به یک مرده است.
عفیفه: مسئلهای هم که ما داریم این است که مخاطبان تلویزیون در مورد کارها واقعاً بیصبرانه اظهارنظر میکنند. مثلاً ما یک سریال میسازیم که 20قسمت است ولی از همان قسمت اول مواجه میشویم با قضاوتهای عجولانه و انتقادهای شتابزده. «میوه ممنوعه» که پخش میشد در همان 2 قسمت اول سیل انتقادات هجوم آورد که این فلان حریم را شکسته است و... . مخاطب قدری صبر نمیکند که فرایند شکلگیری کاراکتر یا قصه را ببیند، نتیجه را ببیند و بعد قضاوت کند.
- و گویا نگرانی از قضاوت بیننده باعث شده بود که تلویزیون کمی هم نسبت به کاراکتر شمسی حساسیت داشته باشد.
عفیفه: بله، این نگرانی وجود داشت. حقیقت این است که ما باید جغرافیای نگاهمان را قدری بسط بدهیم، چون به هر حال داریم در این جامعه زندگی میکنیم. خود مدیران هم بالاخره توسط افراد مختلف کارهایشان زیر ذرهبین بررسی میشود و چنین کاراکتری هم به هر حال بهخاطر نوبودن در تلویزیون یک قدری آنها را به احتیاط وامیداشت.
- معتقد بودند که بهعنوان یک زن، زیادی لات است؛ بله؟
عفیفه: گفتم؛ چون این نوع کاراکتر تا به حال با ذائقه بینندگان و افراد مختلفی که ممکن است نظر بدهند تست نشده بود این نگرانی وجود داشت و این اصلاً در مورد هر اتفاقنویی که در تلویزیون میافتد وجود دارد. شما میدانید آن زمان که پخش کارهای اجتماعی در تلویزیون رسم نبود اولین کارها که ساخته شد این حساسیتها وجود داشت تا پخش شد و مسیری باز شد و ادامه پیدا کرد.
این کاراکتر هم همینطور؛ نمایش داده شد و همه با آن ارتباط برقرار کردند و او را پذیرفتند. اتفاقاً سریال هرچه جلوتر رفت متوجه وجه زنانه و مادرانه این کاراکتر شدیم که پشت این ظاهر خشن پنهان بود.
- البته انتخاب شبکه هم مؤثر است. یادم میآید زمانی هم مطرحکردن بیماری ایدز در تلویزیون با محدودیت روبهرو بود و اولین شبکهای که به آن پرداخت شبکه5 بود. میخواهم بگویم حساسیتهای شبکه یک نسبت به بقیه شبکهها بیشتر است.
کاظمیپور: بله، شبکه یک را چون شبکه ملی میدانند شاید قدری حساسیتها روی آن بیشتر باشد اما خیلی هم فرق نمیکند. مثلا شبکه3 در مورد بزنگاه نه اینکه دستش باز بوده و به آن شکل کار را پخش کردند، بلکه از دستشان در رفت. البته نمیشود ادعا کرد که ممیزی به کار ما لطمه زده؛ فقط کار ما چارچوبها را رعایت کرده تا پخش شود. بعد هم ممیزی در تلویزیون هست و ما پذیرفتهایم که داریم کار میکنیم.
عفیفه: البته من اولینبار است که با شبکه یک کار میکنم و شاید حرف شما درست باشد ولی به قول آقای کاظمیپور تلویزیون به طور قطع یک ممیزیهایی دارد مثل همهجای دنیا و مخصوصا تلویزیونهای دولتی که شامل ما هم میشود، برای عرضه کارهایشان به مخاطب سعی میکنند از سیاستهای خودشان پیروی کنند و ما هم در چارچوب این سیاستها کار میکنیم و سعی میکنیم کارهای خوبی بسازیم که بیننده آن را باور کند و دوست داشته باشد. در مورد این کار و پایان آن هم تلویزیون نقطه نظرهایی داشته.
- خب آقای کاظمیپور تا جایی تعریف کردید که تلویزیون با طرح اولیه مخالفت کرد.
کاظمیپور: بله و ما دنبال راه حل میگشتیم که عزاداری به این شکل را حذف کنیم. این طرح را کنار گذاشتیم و ترفندهایی به کار بردیم که دیگر آن اتفاق در پایان نیفتد. ولی حتما در مورد همان که جایگزین کردیم هم بازهمنگرانیهایی وجود داشت اما دیگر در مرحلهای بودیم که کار تصویربرداری میشد و قرار بود به عید برسد. خلاصه در هفتم عید بود که بازجلسهای در تلویزیون با آقای فتحی برگزار شد که ایشان رفتند و پیشنهادهایی دادند برای اینکه مشکلات کار حل شود و بعد آمدند و با ما مطرح کردند و دوباره یک جوری پایان را نوشتیم که مشکلات شرعی وعرفی پیدا نکند.
- پس آنچه قرار است ببینیم پایان سومی است که شما نوشتید.
بله. پایان سوم است.
- و آن پایان دوم چه بود؟
پایان دوم هم این بود که حشمت فوت میکرد و خانواده زمرد این مرگ را قایم میکردند و در مراسم عروسی هم کسی نمیفهمید تا مبادا مراسم عقد تبدیل به عزا شود و خانواده شمسی نتوانند مراسم را برهم بزنند. به این ترتیب حشمت را یک جوری گریم میکردند، روی ویلچر مینشاندند و میآوردند پایسفره عقد و وقتی عاقد خطبه میخواند دستش را حرکت میدادند تا خطبه خوانده شود. که این هم باز مسائل و مشکلات خودش را پیش آورد و تغییر کرد.
عفیفه: البته ما پایانهایی نوشتیم که مقدار زیادی را خودمان نپسندیدیم. گرچه مسلما تلویزیون به عنوان سفارش دهنده نقطه نظرهایی دارد و ما جدای از آنها کار نمیکنیم. ما متنها را در هر مرحله به آنها میدهیم و آنها هم نظر میدهند که گاهی نظرهایشان نظر اصلاحی و دراماتیک هم هست.
- از یک جایی اسم آقای فتحی را هم زیر عنوان نویسندگان دیدیم.
کاظمیپور: گفتم که در اواسط تصویربرداری بودیم و طرح این بود که خانواده زمرد با خانواده حشمت آشنا میشوند و بازیشان را ادامه دهند؛ یک جوری شبیه فیلم «بانو» که یک بانویی پناه میدهد به یکسری آدم بدبخت و آنها میآیند خودشان صاحب خانه میشوند؛ این خانواده هم منتقل میشدند به خانه حشمت و آنجا میماندند اما اواسط تصویربرداری یکدفعه باز کار دچار مشکل شد و گفتند کاری که این مرد میکند خانوادهای که هیچ نسبت شرعی با او ندارند و بحث داماد کرایهای که غریبه است، درست نیست. پس باز ورسیون عوض شد.
من سه چهار ورسیون دیگر نوشتم که کار ادامه پیدا کند و قصه متوقف نشود.
ما مدام جلسه میگذاشتیم که مسیر را پیدا کنیم و در چنین شرایطی آقای فتحی آمدند و باقی قصه را با همفکری هم طراحی کردیم، غیر از آن، یکسری سکانس سرصحنه نوشتند و بحث پایانبندی را برای اینکه قابل پخش شود، ایشان مطرح کردند و اینها باعث شد که اسم ایشان از قسمت پنجم به بعد زیر عنوان نویسندگان باشد.
- با این حساب آن اصل حرفی که دلیل و انگیزه ساخت این مجموعه بود به کلی عوض شد.
کاظمیپور: همینطور است. اصلا دیگر هیچ اثری از آن طرح اولیه باقی نمانده است. همان وقتی که قرار شد ما پایان را عوض کنیم، یعنی همان بهمنماه که ما از جلسه برگشتیم، چون دیگر هیچ قصهای نداشتیم، آمدیم نشستیم دوباره قصه طراحی کنیم. من، آقای نادری، آقای فتحی و آقای عفیفه حدود یک هفته هر روز جلسه میگذاشتیم و راجع به قصه حرف میزدیم و آن داستان که محور مرگ و زندگی بود
به کلی کنار رفت و باید یک موضوع اصلی به جای آن میگذاشتیم که بعد از جلسات و بحثهای پیدرپی یک تم دیگری پیدا کردیم به نام دروغ و گفتیم داستان ما داستان مردی است که یک دروغ ساده به خواهرش میگوید و این دروغ بزرگ و بزرگتر میشود تا آخرش آوار میشود روی سرخودش که این دیگر هیچ ربطی به قصه اول نداشت.
- اینکه کار به نوروز نرسید به خاطر سانسور و ممیزی بود یا آماده نشدن کار؟
کاظمیپور : نه، کار میرسید؛ دقیقا به خاطر همین نگرانیها به تعویق افتاد.
عفیفه: البته ما هم اطلاعاتمان بیشتر از شما و بقیه نیست چون ما هم توضیحاتی را که تلویزیون داده شنیدیم. کار برای نوروز طراحی شده بود و تا یک روز قبل از شروع سال هم بنا بود از روز دوم فروردین پخش آن آغاز شود و در آن مقطع هم مشکلی نداشتیم و حدود 6 قسمتی از کار آماده بود و بقیه را هم طبق برنامهریزی داشتیم تصویربرداری میکردیم که تادوازدهم تمام شود. ولی وقتی پخش نشد تماس گرفتیم و گفتند به خاطر تراکم برنامهها در تلویزیون است و چون این کار به لحاظ کیفی خیلی خوب شده، بهتر است در این ایام که فیلمها و سریالهای متعددی پخش میشود روی آنتن نرود و در موقعیت مناسبتری پخش شود تا بهتر دیده شود. این پاسخی بود که مسئولان به ما دادند و از آن جایی که ما فقط مسئولیت تولید را داریم و هیچ اختیار و مسئولیتی در پخش نداریم کار را به آنها سپردیم.
- یعنی تلویزیون با سازندگان یک اثر درباره نوع پخش کار مشورتی نمیکند؟
عفیفه: چرا، این گفتوگوها انجام شد. ما پرسیدیم نمیشود هر شب پخش شود؟ گفتند چون پخش سریالهای معمول شبکه بعد از تعطیلات دوباره آغاز میشود و روزهای فرد سریال خارجی پخش میکنیم امکانش نیست. البته حالا ناراضی نیستم به این دلیل که اگر قرار بود نوروز پخش شود ما باید بخش فینال را با سرعت میگرفتیم اما وقتی این فشار از روی پخش برداشته شد ما قدری با وسواس بیشتر کار کردیم و سعی کردیم پایانی که شایسته کار است ساخته شود.
- ظاهرا تا پایان فروردین هم تصویربرداری ادامه داشته؟
کاظمیپور: به خاطر اینکه طبق گفته آقای عفیفه گروه برای قسمت پایانی خیلی زحمت کشیدند و با حساسیت بیشتری روی آن کار کردند.
- آقای کاظمیپور شما همیشه سراغ سوژههایی میروید که بدیع و نو باشد و اغلب هم در پی این هستید تا از خطر قرمزها گذر کنید و به موضوعاتی بپردازید که کمتر کسی جرأت رفتن سراغ آن را دارد، پس باید از قبل مواجه شدن با ممیزی را به جان خریده باشید.
بله. من همیشه علاقهمندم که کارهایم به لحاظ ایده و مضمون نو باشد، در تلویزیون کارهایم شبیه به هم نباشند و شاید دلیل اینکه سمت خط قرمزها میروم و سعی میکنم آزادتر از آن چارچوبها و محدودیتهای تلویزیون فکر کنم همین است که کار متفاوتی انجام دهم و به قول شما به خاطر همین است که اکثر کارهایم در پخش دچار مشکل شده.
اما فکر میکنم ارزشش را دارد. به نظرم هر کسی که میخواهد در تلویزیون یا حتی سینما کار کند قطعا با این خطوط قرمز و ممیزیها برخورد خواهد کرد و اگر واقعا قصد داریم کارهای جدیدی ساخته شوند باید این چارچوبها و خط قرمزها را جابهجا کنیم و همیشه با آنها یک جدالی داشته باشیم و محدوده فکرمان و سلایقمان را وسیعتر کنیم. تازگی همه غر میزنند که چرا سریالها بیرمق شدهاند؟ آن سریالهای قدیمی کجا ماندند؟ من میگویم دلیلش محدودیت و ممیزی شدیدی است که این روزها بر گروه سازنده و نویسندگان اعمال میشود و تا وقتی که این شرایط عوض نشود کار خوب ساخته نخواهد شد.
- اشاره خوبی کردید. یکی دیگر از خصوصیات کار شما پرداختن به ریشههای فرهنگی و باورهای مردم است که در این 2 سال اخیر و در همکاری با حسن فتحی و علیرضا نادری این وجه کارتان قوت بیشتری هم پیدا کرده و پررنگتر شده. در اشکها و لبخندها هم این تقابل فرهنگی و ادبیات آدمهایی که حتی ممکن است در یک خانواده باشند مثل حشمت و شمسی خیلی جذاب است. شما در این مجموعه 3 تا خانواده دارید که هر کدام خصوصیاتی دارند و قرار بوده تعارضی که در رویارویی با هم به آن دچار میشوند به تصویر کشیده شود. اما من فکر میکنم خانواده زمرد نسبت به دوتای دیگر چه در پرداخت و چه در اجرا قدری میلنگد. شما این را قبول ندارید؟
کاظمیپور: چرا، قبول دارم. اما در فیلمنامه به این شکل نبوده. در فیلمنامه دیالوگهایی که آقای نادری برای زمرد نوشته بود و کاراکتری که برای بهروز طراحی کرده بودیم خیلی فوقالعاده بود. در این مورد من خیلی افسوس خوردم وقتی کار را میدیدم. ظاهرا در اجرا آنها خواستهاند متفاوت از دو خانواده دیگر باشند و به همین دلیل لحن و گویش امروزی را برای خودشان انتخاب کردند چون انگار دستشان در این باره باز بوده. به هر حال در فیلمنامه دیالوگها خیلی متفاوت بوده. از طرفی همچون بهروز قرار بود خواننده رپ باشد آقای نادری 10 تا ترانه رپ برای او نوشته بود و اصلا حرفهایش به شکل ریتمیک و مثل خوانندههای رپ بود ولی گفتند قابل نمایش نیست چون موسیقی رپ خودش ممنوع است چه برسد به نمایش کاراکتریک خواننده رپ. زمرد هم واقعا سکانسهای خیلی خوبی داشت که من در اجرا آن را ندیدم.
- انگار هرچه جلوتر میرویم همینطور مشکلات کار کشف و افزوده میشوند!
کاظمیپور: البته من نمیخواهم بگویم اگر همانطور اجرا میشد بهتر بود یا نه، ولی میخواهم بگویم در فیلمنامهای که ما نوشتیم دیالوگهای زمرد خیلی خوب بوده و حالا تغییر کرده.
- اشکها و لبخندها را میتوان یک کار کمدی به حساب آورد؟
کاظمیپور: نه، من معتقدم کار کمدی نیست. قرار بود کمدی باشد ولی الان به نظر من نمیشود گفت کمدی است. جالب است بدانید قسمت اول فیلمنامه که نوشته میشد یکباره تصمیم گرفتیم کار را مثل «حسن کچل» مرحوم علی حاتمی بنویسیم. اما بعد احساس کردیم در زمانه ما جواب نمیدهد آن کار ریتمیک و موزون و اجراهایی که با تنبک انجام میشود.
- در این زمان محدود خیلی هم کار سخت و بعیدی است!
کاظمیپور: ولی آقای نادری انجام داده بودند و قسمت اول کاملا موزیکال بود، منتها بعدا تصمیم گرفتیم فقط بعضی جاها دیالوگها موزون باشد وگرنه آقای نادری جزو معدود کسانی هستند که این توانایی را دارند و میتوانستند این کار را بکنند چون کار بسیار دشواری است. منتها چون شکل کار تغییر کرد دیگر نمیتوانم بگویم کمدی است، جدی است، طنز است یا موزیکال.
- به لحاظ بار کمدی خیلی بالا و پایین میشود.
بله. نیمه کمدی و نیمه جدی است. شاید کمدی هجو باشد.
- فکر میکنم قرار گرفتن شما و آقای نادری در کنار هم فضای جذابی به لحاظ ایده و پرداخت ایجاد کرده و اگر مشکلات کار به چشم نمیآید نتیجه همکاری یک گروه خوب است.
کاظمیپور: درست است. من هم واقعا از کار با آقای نادری لذت میبرم. ایشان سمت استادی برای من دارند و خیلی برایشان احترام قائل هستم و تواناییشان را در هیچ نویسندهای ندیدم. در واقع این همه تسلط، مهارت و آشنایی به اصطلاحات، ترکیبات و ضربالمثلها و گویشهای مختلف را هیچکس ندارد.
پس رفتن من سراغ چنین فضایی به خاطر این بود که با ایشان و آقای فتحی و آقای عفیفه کار ساخته میشد و در واقع انتخاب این تیپها خواست تنها من نبود و برآیند سلیقههای ما بوده و به خاطر خالی بودن جای این نوع کارها و آدمها بود و اینکه مردممان این جور دیالوگها و اصطلاحات را در زندگی روزمره و در ادبیاتشان به کار نمیبرند و جایی ندارد. در جامعه ما طبقات اجتماعی کاملا به هم ریخته و اگر دقت کنید دکترها مثل رانندهها حرف میزنند و همه مثل هم. آن مثلها و حرفهای قدیمی از بین رفته. برای همین وقتی سریالی تولید میشود با این شکل و فضا، یک حس نوستالژیکی به بیننده میدهد و یاد قدیم و فیلمهای قدیمی میافتد. برای خود من که گوش کردن به این دیالوگها لذتبخش است و خیلی دوستشان دارم.
- وقتی بازیهای گوهر خیراندیش و مهدی هاشمی را میبینم، حس میکنم آنقدر نوع بازی آنها با نقش همخوان است که اگر هر بازیگر دیگری نقش را برعهده داشت حتما شخصیتها شکل و تشخص دیگری پیدا میکردند. قبل از شکلگیری کاراکترها به این بازیگران فکر کرده بودید؟
کاظمیپور: بله. اصلا در مرحله شکلگیری طرح و زمانی که ما یک صفحه مکتوب هم نداشتیم این بازیگران انتخاب شدند و آقای فتحی داستان را به طور شفاهی برایشان تعریف کردند. ما اصلا به خانم خیراندیش گفته بودیم که این نقش را برای شما مینویسیم. در مورد آقای هاشمی هم همینطور.
- و این حالت خود نمایانه نمایش و غلو در اجراها ،به اقتضای فضای کار و به طور آگاهانه هم در متن نمایان بود یا در اجرا به این شکل رسیدند؟
کاظمیپور: بله، در متن بود و چون کار حالت فانتزی دارد، برای همین باید با قدری غلو اجرا میشد.
- اما یک مسئلهای که هنوز هیچکس تکلیفش را با آن نمیداند عنوان مناسبتی است که به کار اطلاق میشود، در حالی که اکثرا هیچ ویژگیای که آن را به ایام خاصی که در آن قرار است پخش شود نسبت نمیدهد.
کاظمیپور: راستش من کاری مثلا با حال و هوای عید را نمیفهمم یعنی چه. یک کار نوروزی باید شاد و مفرح باشد، همین. حالا لزومی ندارد حتما بگنجانیم که الان چندم عید است و تعطیلات است و...
- نه، این که خیلی دمدستی و کلیشهای است. ولی منظور من این است که در معنا و مضمون به آن پرداخته شود. بالاخره نوروز یک آیین باستانی است که ریشه در فرهنگ ما دارد و جای پرداخت به آن هست.
کاظمیپور: البته پیدا کردن یک طرح و قصه خوب الان برای تلویزیون خیلی سخت شده و هر قصهای که میشد کارکرد به نظر من در این 30سال بعد از انقلاب ساخته شده، و بارها تکرارش کردهاند و در حال حاضر تلویزیون با بحران جدی ایده و طرح خوب مواجه است؛ یعنی هر سال برای ماه رمضان دچار مشکل میشوند و امسال هنوز هیچ طرحی وجود ندارد و دلیل اینکه طرحها دیر تصویب میشوند این است که طرح خوب دستشان نمیآید وگرنه اگر زود طرح خوبی برسد، سریع به جریان میاندازند. حالا چرا طرح خوب نوشته نمیشود؟ دلیلش همان ممیزی تلویزیون است! اکثر سوژهها و موضوعاتی که روی آن دست میگذاری قابل پخش نیست. به خاطر همین کار در تلویزیون سخت شده. از طرفی کار خوب کردن نیاز به فرصت هم دارد. شما میگویید نوروز مهم است و جای کار دارد. درست، اما در کدام زمان؟ با کدام قصه؟
- چرا میپذیرید در زمان کم کار کنید؟ بگویید ما این طرح را که تصویب شده کار میکنیم ولی برای نوروز سال بعد.
کاظمیپور: ما تعیینکننده نیستیم. تلویزیون به تهیهکننده میگوید من برای باکس نوروز امسال سریال میخواهم، میرسانید یا نه؟ و وقتی ایشان قبول کنند همه ما هم قبول میکنیم تا کار را برسانیم.
عفیفه: شاید هم کار کردن در زمان محدود و دیر تا حدودی هم برمیگردد به طبیعتمان که دقیقه نودی هستیم. اما در مورد این کار به خصوص که ما اصلا بنا نبود سریال نوروزی بسازیم و قرار بود تله فیلم باشد، ولی با دوستانی که در شبکه یک هستند و مدیران آن به علت سالها همکاری رابطه دوستانه و نزدیکی داریم و وقتی دستی به سمت ما دراز کردند که با هم کمک کنیم و آنتن نوروز را پر کنیم یکجور حس کمک کردن باعث شد قبول کنیم چون تا آن مقطع که نیمه دوم دیماه بود اینها نتوانسته بودند با هیچ فیلمنامه و تیمی برای نوروز به نتیجه برسند. پس اعتماد این دوستان به ما و نیت ما برای ساخت کار باعث شد برویم زیر دین این کار، و گرنه منطقی نبود که در آن فاصله بخواهیم چنین کاری را تولید کنیم.
- با این حال اسم شما به عنوان تهیهکننده و همینطور باقی عوامل قرار بود در شناسنامه کار باشد؟
عفیفه: بله البته. من، آقای فتحی و دوستان دیگر همیشه سعی میکنیم کاری انجام دهیم که بتوانیم از آن دفاع کنیم و من الان از نتیجه به شدت راضی هستم. قصه هم بالاخره یک جذابیتهایی داشت که واقعا ما را ترغیب کرد برای ساخت و میدانستیم اگر کاراکتری مثل شمسی را وارد تلویزیون کنیم خودش یک برگ برنده است و برای مردم جذاب خواهد بود.
نکته دیگر این بود که ما توانستیم در همان روزهای اول یک مضمون محوری برای کار انتخاب کنیم که صرفا سرگرمکننده نباشد و آن هم موضوع دروغ بود. ضمنا ما وقتی گفتوگونویسی مثل علیرضا نادری را وارد گروه کردیم با خودش به غیر از جذابیت و زیبایی ظاهری دیالوگها یک مضمون و باری را وارد کرد و اینها باعث شد فکر کنیم میتوانیم از پس کار برآییم و من خود وقتی خیالم راحت شد و به نتیجه این ریسک امیدوار شدم که کارگردانی کار را حسن فتحی قبول کرد. آقای کاظمیپور قرار شد قصهها را بسط دهد و آقای نادری هم پذیرفت دیالوگ بنویسد. اگر این عناصر کنار هم جمع نمیشدند من این کار را نمیکردم. بعد از آن هم من روز اول به خانم خیراندیش گفتم فقط شما باید این نقش را بازی کنید چون ما شمسی را اینطور تصور کردهایم و غیر از شما نمیتوانیم ریسک کنیم و برای این کاراکتر سراغ کس دیگری برویم.
- آقای کاظمیپور چرا بعد از تجربه نویسندگی فیلم سینمایی «بازنده» دیگر سراغ سینما نرفتید؟
من خیلی وارد حیطه سینما نشدهام و تهیهکنندگان سینما را هم خیلی نمیشناسم اما دوست دارم اگر در سینما کار کردم با کسانی که دغدغه هنری دارند کار کنم؛ کسانی که فقط به گیشه و پول فکر نکنند. چون به هر حال تلویزیون منبع درآمد من است ولی در سینما دلم نمیخواهد به خاطر گیشه بنویسم. البته سال پیش یک فرصت همکاری پیش آمد با ابراهیم حاتمیکیا بعد از فیلم دعوت که متاسفانه به جایی نرسید اما فرصت خوبی برای من بود که نوشتن یک کار اجتماعی خوب در سینما را تجربه کنم. حالا منتظرم ببینم چه میشود.
شاید بخشی هم به خاطر پرکاری شما در تلویزیون است.
کاظمیپور: اتفاقا من تنبل شدم و دیگر حوصله نوشتن برای تلویزیون را ندارم، گرچه الان دارم یک کار 60 قسمتی مینویسم برای شبکه سه! و آن هم مشترک است با آقای سعید جلالی (که آخرین دعوت را با ایشان کار کردم و دیالوگهای زمان حال را نوشته بودند) ولی علت برعهده گرفتن چنین کاری هم به خاطر آن است که طراحی قصه برای من راحت است و در واقع تخصص من است و همان دستمزدی را هم بابت آن میگیرم که قبلا برای فیلمنامههای کامل میگرفتم، بنابراین دیگر هیچ انگیزهای ندارم که فقط خودم بنویسم و فقط اسم خودم باشد که بگویم کار من است، چون در تلویزیون اصلا «کار من است» معنی ندارد. مثلا همین اشکها و لبخندها را من دیگر میتوانم بگویم کار من است؟
- به نظر من با اتفاقاتی که برایش افتاده بیراه نیست بگویید «کار من نیست»!
آره (در میان خنده) واقعا مولف بودن در تلویزیون اصلا معنی ندارد و برای همین است که میگویم در حدی انرژی بگذارم که ارزشش را دارد. ولی اگر یک فیلم سینمایی باشد حتما مینشینم 7 ماه خودم به تنهایی آن را مینویسم چون میدانم ماندگار است و کار من است.
- با این حال امیدواریم باز هم شاهد همکاری این گروه خوب 4نفره باشیم و این مسائل باعث دلسردیتان نشده باشد.
عفیفه: بله و امیدوارم این کار انتظارات را برآورده کرده باشد.
کاظمیپور: من هم از همکاری با این گروه خیلی راضیام و امیدوارم باز تکرار شود. ما سوای کیفیت کار از بودن و کار کردن در کنار هم لذت میبریم.